فاشیسم و شعارهای دمکراتیک
|
||
لئون تروتسکی ترجمهی آرش عزیزی ژوئیه ۱۹۳۳ ۱- آیا حقیقت دارد که هیتلر «تعصبات دموکراتیک» را نابود کرده است؟ قطعنامهی ماه آوریلِ هیئت رئیسهی «کمیته اجرایی بینالمللِ کمونیست» با عنوانِ «در مورد موقعیت کنونی در آلمان» به نظر ما در تاریخ به عنوان گواه نهایی ورشکستگی کمینترنِ مقلدین ثبت خواهد شد. گل سرسبد این قطعنامه پیشبینیای است که در آن تمام مضرات و تعصبات بوروکراسی استالینیستی به نهایت خود میرسند. قطعنامه با صدای بلند اعلام میکند که «برپایی دیکتاتوری علنی فاشیستی با نابودی تمامی توهمات دموکراتیک تودهها و با رها ساختن آنها از نفوذ سوسیال دموکراسی، ضرباهنگ پیشروی انقلاب پرولتری در آلمان را شتاب میبخشد».
انگار فاشیسم ناگهان شده لوکوموتیو تاریخ: توهمات دموکراتیک را نابود میکند، تودهها را از نفوذ سوسیال دموکراسی آزاد میکند، پیشروی انقلاب پرولتری را شتاب میبخشد. بورورکراسی استالینیستی همان وظایف بنیادینی را بر دوش فاشیسم میگذارد که خود نشان داد به کلی ناتوان از انجام آنها است. از نظر تئوریک، شکی نیست که پیروزی فاشیسم گواه این واقعیت است که دموکراسی به پایان کار خود رسیده؛ اما از نظر سیاسی، رژیم فاشیستی تعصبات دموکراتیک را حفظ میکند، از نو میسازد، آنها را در میان جوانان زنده میکند و حتی قادر است برای مدتی کوتاه به آنها بیشترین قدرت را اعطا کند. دقیقا همین یکی از مهمترین اَشکال نقش تاریخیِ ارتجاعی فاشیسم است. دگماتیستها در قالب الگوها فکر میکنند. تودهها با واقعیات فکر میکنند. طبقهی کارگر رویدادها را نه به عنوان تجربیاتی با این یا آن «تز» که به عنوان تغییراتی زنده در سرنوشت مردم درک میکند. پیروزی فاشیسم یک میلیونبار بیشتر به میزان پیشروی سیاسی میافزاید تا پیشبینی آیندهی نامعلومی که از آن ناشی میشود. اگر از دل ورشکستگی دموکراسی، دولتی پرولتری برآمده بود، پیشروی جامعه، و همچنین پیشروی آگاهی تودهای، قدمی بزرگ به سوی جلو بر میداشت. اما از آنجا که در واقعیت، پیروزی فاشیسم بود که از دل ورشکستگی دموکراسی در آمد، آگاهی تودهها عقب زده شد – البته تنها موقتا. در هم کوبیدن دموکراسی وایمار به دست هیتلر همانقدر میتواند پایانبخش توهمات دموکراتیک باشد که آتشزدن رایشتاگ [مجلس آلمان-م] به دست گورینگ [معاون هیتلر] میتواند پارلمانپرستی را بخشکاند. ۲. نمونهی اسپانیا و ایتالیا چهار سال پیاپی شنیدیم که دموکراسی و فاشیسم نه متضاد که مکمل یکدیگرند. حالا چه شده که پیروزی فاشیسم میتواند دموکراسی را یکبار برای همیشه از میان ببرد؟ خوب است در این مورد بوخارین، زینوویف یا «خودِ» مانوئیلسکی توضیحاتی بدهند. کمینترن، دیکتاتوری نظامی-پلیسیِ پریمو ده ریورا را فاشیسم اعلام کرد. اما اگر پیروزی فاشیسم به معنای حذف نهایی تعصبات دموکراتیک است، چطور میتوان این واقعیت را توضیح داد که دیکتاتوری پریمو ده ریورا جای خود را به جمهوریای بورژوایی داد؟ درست است که رژیم ریورا فاصلهی زیادی با فاشیسم داشت. اما هر چه بود حداقل یک ویژگی مشترک با فاشیسم داشت: در نتیجهی ورشکستگی نظام پارلمانی ظهور کرد. اما این باعث نشد پس از آنکه ورشکستگی خودش فاش شد جای خود را به پارلمانتاریسم دموکراتیک ندهد. شاید بشود گفت انقلاب اسپانیا گرایش پرولتری دارد و سوسیال دموکراسی در ائتلاف با سایر جمهوریخواهان توانسته رشد آنرا در مرحلهی پارلمانتاریسم بورژوایی متوقف کند. اما این حرف، که به خودی خود درست است، تنها حرف ما را روشنتر ثابت میکند که اگر دموکراسی بورژوایی موفق به فلج کردن انقلاب پرولتاریا بود، علت، این واقعیت است که تحت یوغ دیکتاتوری «فاشیستی»، توهمات دموکراتیک تضعیف که نشدند هیچ، قویتر هم شدند. آیا در طول ده سال حکومت استبدادی موسولینی «توهمات دموکراتیک» در ایتالیا از میان رفتهاند؟ فاشیستها خود تصویری اینچنینی از اوضاع میدهند. در واقعیت اما توهمات دموکراتیک قوایی تازه مییابند. در این دوره نسل جدیدی بزرگ شده است. از نظر سیاسی در شرایط آزادی زندگی نکرده اما خوب میداند فاشیسم چیست: این دقیقا شرایطی است که نتیجهاش دموکراسیطلبی خام و زمخت میشود. سازمانی به نام «جوستیزیا ای لیبریا» (عدالت و آزادی) در ایتالیا ادبیات دموکراتیک غیرقانونی پخش میکند و کم هم موفق نیست. افکار دموکراسی بدینسان هوادارانی مییابند که حاضرند خود را فدا کنند. حتی کلیگوییهای شل و ولِ سلطنتطلب لیبرال، کنت اسفورزا، به شکل جزوههای غیرقانونی پخش میشوند. ایتالیا در طول این سالها اینقدر به عقب پرتاب شده!
معلوم نیست چرا از فاشیسم خواسته میشود در آلمان نقشی بازی کند، دقیقا متضاد آن نقشی که در ایتالیا بازی کرد. آیا علت این است که «آلمان، ایتالیا نیست»؟ فاشیسمِ پیروز در واقع نه لوکوموتیو تاریخ که ترمز عظیمی در راه آن است. همانطور که سیاست سوسیال دموکراسی پیروزی هیتلر را تدارک دید، رژیمِ ناسیونال سوسیالیسم ّ[نازیسم] لاجرم منجر به داغ شدن تنور توهمات دموکراتیک میشود ۳. آیا سوسیال دموکراسی میتواند خود را احیا کند؟ رفقای آلمان شهادت میدهند که کارگران سوسیال دموکرات و حتی بسیاری از بوروکراتهای سوسیالدموکرات «توهم خود» به دموکراسی را از دست دادهاند. ما باید هر آنچه میتوانیم از روحیهی انتقادی کارگران رفورمیست، در جهت آموزش انقلابیشان، برداشت کنیم. اما در عین حال میزان «توهمزدایی» رفورمیستها باید به روشنی فهمیده شود. راهبان سوسیال دموکراتیک به دموکراسی حمله میکنند تا نقش خود را توجیه کنند. آنها حاضر نیستند اعتراف کنند که بزدلانی شایستهی سرزنش بودند، ناتوان از جنگیدن برای آن دموکراسی که خود ساختند و برای کرسیهای متزلزل خودشان در آن. این است که این آقایان تقصیر را از خود به گردن دموکراسی ناملموس میاندازند. چنانکه میبینیم این رادیکالیسم نه تنها نازل است که تمام و کمال، دروغین است! بگذار بورژوازی این «نامتوهمها» را با انگشت کوچکش فرا بخواند و آنها چهار پا به سوی ائتلافی جدید با او میروند. بله، حقیقت دارد که در میان تودههای کارگرانِ سوسیال دموکرات، نفرتی واقعی از خیانتها و سرابهای دموکراسی در حال تولد است. اما تا چه سطحی؟ بخش اعظم از میان هفت تا هشت میلیون کارگر سوسیال دموکرات در بالاترین سردرگمی، بیعملی نومیدانه و تسلیم در مقابل پیروزان به سر میبرند. در عین حال، نسل جدیدی زیر چکمهی فاشیسم شکل میگیرد، نسلی که قانون اساسی وایمار برای آن افسانهای تاریخی خواهد بود. آنگاه تبلور سیاسی درون طبقهی کارگر روی چه خطی دنبال میشود؟ این وابسته به شرایط متعددی است و از جمله وابسته به سیاست ما. تاریخا، جایگزینی مستقیم رژیم فاشیستی با دولتی کارگری غیرممکن نیست. اما تحقق چنین امکانی نیازمند این است که حزب کمونیستی قدرتمند و غیرقانونی خود را در روند مبارزه علیه فاشیسم شکل دهد تا پرولتاریا بتواند تحت رهبری آن فاتح قدرت شود. اما باید گفت ایجاد حزبی انقلابی از این دست در شرایط غیرقانونی چندان محتمل نیست؛ به هر حال، هیچ چیز نیست که از پیش آنرا تضمین کند. نارضایتی، برآشفتگی و جوشش تودهها، از لحظهای مشخص به بعد، بسیار سریعتر از شکلگیری غیرقانونی حزبِ پیشتاز رشد میکند. و هر فقدان شفافیتی در آگاهی تودهها ناگزیر به نفع دموکراسی تمام میشود. این به هیچ وجه به این معنی نیست که آلمان پس از سقوط فاشیسم باید دوباره سالها پای درس مکتبِ پارلمانتاریسم بنشیند. فاشیسم تجربهی سیاسی گذشته را حذف نمیکند؛ حتی کمتر از آن قادر به تغییر ساختار اجتماعی ملت است. انتظار عصرِ جدید و طولانیمدتِ دموکراسی در ادامهی روند اوضاع در آلمان، بزرگترین اشتباه خواهد بود. اما در بیداری انقلابی تودهها، شعارهای دموکراتیک ناگزیر اولین فصل خواهند بود. حتی اگر پیشروی بیشتر مبارزه به طور کلی حتی یک روز هم اجازهی احیای دولت دموکراتیک را ندهد (و چنین چیزی کاملا ممکن است) خود مبارزه نمیتواند شعارهای دموکراتیک را دور بزند! آن حزب انقلابی که بکوشد از روی این مرحله بپرد گردن خود را خواهد شکست. مسالهی سوسیال دموکراسی از نزدیک مرتبط با این چشمانداز عمومی است. آیا دوباره بر صحنه ظاهر خواهد شد؟ تشکیلات قدیمی از میان رفته و نمیتوان راه برگشتی برایش قائل شد. اما این به این معنی نیست که سوسیال دموکراسی نمیتواند تحت صورتک تاریخی جدیدی احیا شود. احزاب اپورتونیست که زیر ضربههای ارتجاع اینقدر راحت سقوط میکنند و پرپر میشوند در اولین احیای سیاسی به همان سادگی دوباره حیات مییابند. ما در روسیه این را در نمونهی منشویکها و سوسیال-رولوسیونرها دیدیم. سوسیال دموکراسی آلمان نه تنها قادر به بازیابی خود است که حتی میتواند نفوذی وسیع بیابد، بخصوص اگر حزب پرولتاریای انقلابی «نفیِ» دگماتیک شعارهای دموکراسی را جایگزین رویکردی دیالکتیک نسبت به آنها کند. هیئت رئیسهی کمینترن در این زمینه، مثل بسیاری موارد دیگر، دستیار رایگان رفورمیسم است. ۴. برندلریستها بهتر از استالینیستها گمراهی در مسالهی شعارهای دموکراتیک بنیادیتر از همه خود را در تزهای برنامهای گروهِ اپورتونیست برندلر-تالهایمر در مورد مسالهی مبارزه علیه فاشیسم نشان داده است. در این تزها میخوانیم که حزب کمونیست «باید اشکال نارضایتی تمامِ [!] طبقات علیه دیکتاتوری فاشیستی را متحد کند» (در اصل سند زیر واژهی «تمام» خط تاکید کشیده شده است). در این حال، این تزها با اصرار هشدار میدهند که: «شعارِ مقطعی نمیتواند ماهیت بورژوا-دموکراتیک داشته باشد». این دو گفته، که هر دو غلط هستند، تناقضی آشتیناپذیر با یکدیگر دارند. در وهلهی اول، فرمولِ وحدت نارضایتی «تمام طبقات» کاملا غیر قابل باور است. مارکسیستهای روسیه در دورهای از چنین فرمولبندیای در مبارزه علیه حکومت تزار استفادهی اشتباه کردند. از دل این استفادهی اشتباه، مفهوم منشویکی انقلاب در آمد که استالین بعدها آنرا در مورد چین به کار گرفت. اما در روسیه حداقل مسالهی تضاد کشور بورژوایی با پادشاهی اشراف بود. چطور میشود در کشوری بورژوایی صحبت از مبارزهی «تمام طبقات» علیه فاشیسم کرد که خود ابراز بورژوازی بزرگ علیه پرولتاریا است؟ آموزنده خواهد بود که ببینیم تالهایمر، سازندهی زمختگوییهای تئوریک، چگونه نارضایتی هوگنبرگ (بله، او هم جزو ناراضیان است) را با نارضایتی کارگر بیکار متحد میکند. چطور میتوان جنبش «تمام طبقات» را متحد کرد مگر با بنیان نهادن خود بر دموکراسی بورژوایی؟ عجب ترکیب کلاسیکی از اپورتونیسم با اولترا-رادیکالگری در کلام! هر چه خرده بورژوازی بیشتر از فاشیسم سرخورده شود و در نتیجه مالکین در عرششان و دستگاهداران دولتی منزوی شوند، جنبش پرولتاریا علیه حکومت فاشیستی نیز مشخصهای تودهایتر خواهد یافت. وظیفهی حزب پرولتری استفاده از تضعیف یوغ توسط ارتجاع خردهبورژوایی جهت برانگیختن فعالیت پرولتاریا در راه فتح لایههای پایینی خرده بورژوازی است. درست است که رشد نارضایتی لایههای میانی و رشد مقاومت کارگران، شکافی در بلوک طبقات حاکم ایجاد میکند و «جناح چپ»شان را وادار میکند به دنبال تماس با خردهبورژوازی برود. اما وظیفهی حزب پرولتری در رابطه با جناحِ «لیبرالِ» مالکین این نیست که آنها را به بلوکِ «تمام طبقات» علیه فاشیسم دعوت کند که، برعکس، این است که بلافاصله مبارزهای قاطعانه علیهشان اعلام کند و بکوشد در میان لایههای پایینی خردهبورژوازی نفوذ کسب کند. این مبارزه تحت کدام شعارهای سیاسی صورت خواهد گرفت؟ دیکتاتوری هیتلر مستقیما از دل قانون اساسی وایمار بیرون آمد. نمایندگان خردهبورژوازی با دست خود قدرت دیکتاتوری را تحویل هیتلر دادند. اگر رشد بسیار مطلوب و سریعِ بحران فاشیستی را فرض بگیریم، آنگاه خواستِ برپایی رایشتاگ با حضور تمامی نمایندگان معزول میتواند، در لحظهای مشخص، کارگران را با وسیعترین لایههای خردهبورژوازی متحد کند. اگر بحران بعدتر در بگیرد و خاطرهی رایشتاگ تا آن موقع از میان رفته باشد، شعارِ انتخابات جدید میتواند محبوبیت بسیاری پیدا کند. همینکه چنین راهی ممکن است، کافی است. اینکه در رابطه با شعارهای دموکراتیکِ موقتی که متحدین خرده بورژوای ما و لایههای عقبماندهی خود پرولتاریا شاید بر ما تحمیل کنند دست خود را از پیش ببندیم، دگماتیسم مرگبار خواهد بود. اما برندلر-تالهایمر میگویند ما باید تنها، مدافعِ «حقوق دموکراتیک برای تودههای کارگر: حق تجمع، اتحادیههای کارگری، آزادی مطبوعات، سازماندهی و اعتصابات» باشیم. آنان برای تاکید بیشتر بر رادیکالیسمشان، میافزایند: «این خواستهها باید اکیدا [!] از خواستههای بورژوا-دموکراتیک برای حقوق دموکراتیک همگانی تمیز داده شوند». هیچ کس به بینوایی آن اپورتونیستی نیست که چاقویِ اولترا-رادیکالیسم را در دهان خود گرفته است! آزادی تجمع و مطبوعات تنها برای تودههای کارگر صرفا تحت دیکتاتوری پرولتاریا قابل تصور است، یعنی در شرایط ملیسازی ساختمانها، چاپخانهها و غیره. ممکن است که دیکتاتوری پرولتاریا در آلمان نیز مجبور شود قوانینی استثنایی علیه استثمارگران به کار بندد: این بسته است به لحظهی تاریخی، به شرایط بینالمللی، به روابط نیروهای داخلی. اما در ضمن بعید نیست که کارگران آلمان پس از فتح قدرت، اینقدر قدرت در خود ببینند که به استثمارگران دیروز نیز اجازهی آزادی تجمع و مطبوعات بدهند. البته در تناسب با نفوذ واقعی سیاسیشان و نه گسترهی خزانهشان؛ خزانهشان پیش از آن مصادره شده است. در نتیجه، حتی در دورهی دیکتاتوریِ [پرولتاریا] هم از اساس، اصلی برای محدود ساختن از پیشِ آزادی تجمع و مطبوعات به صرفِ تودههای کارگر وجود ندارد. پرولتاریا شاید مجبور شود چنین محدودیتی برقرار کند؛ اما این مسالهای اصولی نیست. دفاع از چنین خواستهای در شرایط آلمانِ امروز که در آن آزادی مطبوعات و تجمع برای همه موجود است مگر پرولتاریا، دو برابر خزعبل است. برانگیختن مبارزهی پرولتری علیه جهنم فاشیستی، حداقل در مراحل اولیهی خود، تحت چنین شعارهایی صورت خواهد گرفت: به ما، کارگران، نیز حق تجمع و مطبوعات بدهید. کمونیستها البته در این مرحله نیز تبلیغاتی به نفع حکومت شورایی انجام میدهند اما در عین حال از تمام جنبشهای تودهای واقعی که شعارهای دموکراتیک دارند دفاع میکنند و هر جا ممکن باشد ابتکار عمل در این جنبشها را به دست میگیرند.
بین نظامهای دموکراسی بورژوایی و دموکراسی پرولتری، نظام سومی در کار
نیست که اسمش «دموکراسی تودههای کارگر» باشد. بله، درست است که جمهوری
اسپانیا، حتی در متن قانون اساسی، خود را «جمهوری طبقات کارگر» مینامد.
اما این فرمولی برای شارلاتانیسم سیاسی است. به نظر میرسد فرمولِ
برندلریِ دموکراسی «تنها برای تودههای کارگر»، بخصوص در ترکیب با «وحدت
تمام طبقات»، مخصوصا برای گیج و گمراه ساختن پیشتاز انقلابی در مهمترین
مساله طراحی شده باشد: «کی و تا چه اندازهای خود را با جنبش خردهبورژوایی
و لایههای عقبماندهی تودههای کارگر وقف دهیم؟ در رابطه با ضرباهنگ
جنبش و شعارهای روز، چه امتیازهایی به آنها بدهیم تا در راه گرد آوردن
پرولتاریا زیر پرچم دیکتاتوری انقلابی خودش موفقتر باشیم؟» لنین، در چارچوبِ کشوری که فیالحال به حکومت شورایی رسیده بود، مخالف ضدپارلمانتاریسمِ دگماتیستی بود: او به بوخارین آموخت که ما نباید از پیش دستهایمان را ببندیم چرا که شاید به مواضعی هل داده شویم که پیش از این فتح کرده بودیم. در آلمان، خبری از دیکتاتوری پرولتری نبوده و نیست. در عوض، دیکتاتوری فاشیسم سرکار است؛ آلمان حتی از دموکراسی بورژوایی هم به عقب پرتاب شده. در این شرایط، محکوم کردنِ از پیشِ استفاده از شعارهای دموکراتیک و پارلمانتاریسم بورژوایی یعنی باز کردن راه برای نوعی سوسیال دموکراسی جدید.
پرینکیپو [جزیرهای در استانبول-م]، ۱۴ ژوئیهی ۱۹۳۳ منبع: مجلهی «نیو اینترنشنال» (چاپ نیویورک، به انگلیسی)، ارگان وقت «حزب کارگرانِ» آمریکا، سری ۹، شماره ۷، ژوئیه ۱۹۴۳ http://marxists.org/archive/trotsky/germany/1933/330714.html |
||