برگردان و پیشگفتار از:
نرگس
نسیمی ، آرش دوست حسین
برگردان از ترجمه آلمانی و تطبیق با متن انگلیسی
پیشگفتار:
تونی کلیف(۱) -ایگاییل
گلوکشتاین(۲)-
نظریهپرداز و مبارز مارکسیست در فلسطین بود که در خانوادهای صهیونیست
متولد شد. خانواده کلیف صهیونیستهایی متعصب بودند. پدر و مادر او به عنوان
دو تن از پیشگامان صهیونیسم در سال ۱۹۰۲ از بخش روسی لهستان به فلسطین
مهاجرت کرده بودند. دوستان خانوداگی آنها از رهبران صهیونیست بودند که
بعدها همه از سران حکومت اسراییل شدند: شایم وایتزم ، اولین رییس جمهور
اسراییل، موشه شارت، که بعدها وزیر خارجه شد؛ و همچنین دکتر هیلل یوفه از
رهبران نهضت صهیونیستی شوهر عمه او بود. خود کلیف میگوید که «خانوادهام
در هسته مرکزی جامعه صهیونیستی قرار گرفته بود». چند تن از اعضای خانواده
او نیز جان خود را در جریان هولوکاست از دست دادند. به خاطر وجود چنین
زمینههایی گذار کلیف نوجوان از یک صهیونیست ارتدوکس به یک صهیونیست طرفدار
حقوق فلسطینیان و نهایتاً گسست کامل از صهیونیسم و مارکسیست شدنش چندین سال
طول کشید. کلیف به همراه جمعی از اعضای جوان این جریان که از آن ناامید شده
بودند خود را تروتسکیست نامیدند و پس از مدتی فعالیت به عنوان فراکسیونی در
این جریان، در سال ۱۹۴۸ از آن جدا شدند. کلیف در سالهای دهه ۵۰ میلادی
درگیر تلاش برای بنیان نهادن یک سازمان تروتسکیستی در فلسطین بود .
کلیف از سه زبان استفاده میکرد: برای کارگران یهودی
به زبان عبری مینوشت و نوشتههایش را با نام «ی.تسور» امضا میکرد. در
مقالات عربی برای کارگران عرب از نام مستعار یوسف الصخری استفاده میکرد و
مقالههای انگلیسیاش را با نام ل.راک منتشر مینمود. همه این نامهای
مستعار در این زبانها به معنای «صخره» یا «سنگ» بودند. همان طور که نا
مستعار بعدیش یعنی «کلیف» که به نام همیشگیاش تبدیل شد، در انگلیسی به
معنای «صخره» است. کلیف یک زندگی انقلابی حرفهای را انتخاب کرده بود و در
نهایت تنگدستی و شرایط طاقتفرسای زندگی، به شکل شبانه روزی به فعالیت
سیاسی میپرداخت.
بقیه اعضای گروه نیز شرایط مشابهی داشتند. در چنین
شرایطی آنها وظایف انترناسیونالیستی خود را فراموش نمیکردند. اعضای گروه
مزد یک روز کارشان را در هفته برای کمک به رفقای ایتالیاییشان اختصاص میدادند
که به قیمت گرسنه ماندن خودشان تمام میشد. این گروه با چنین شرایطی، دو
مجله به دو زبان مختلف عبری و عربی انتشار میداد. جزوه هایی نیز به زبان
انگلیسی برای سربازان انگلیسی مستقر در فلسطین منتشر میساخت. علاوه بر اینها
گروه تحت حمله صهیونیستها و نیز تعقیب پلیس قرار داشت . چکیده نظرات و
تالیفات کلیف و بقیه اعضای گروه این بود که : کارگران عرب میبایست بر علیه
صهیونیسهم و امپریالیسم مبارزه کنند و پیوندشان را با رهبری ارتجاعی اعراب
بگسلند. کلیف تحلیلهایی در رابطه با مسائل فلسطین برای نشریه تروتسکیست
آمریکایی «بین الملل جدید» نوشت که تحت عناوین سیاست بریتانیا در فلسطین
منازعه اعراب و یهودیان و سیاست طبقاتی در فلسطین منتشر شدند. با چنین
زمینهای، کلیف دو سال را صرف مطالعه در رابطه با مسائل خاورمیانه و
یادداشتبرداری و جمعآوری مستندات کرد. دست نوشتهها به بررسی و تحلیل
ساختارهای اقتصادی کشورهای خاورمیانه، نیروهای سیاسی و اجتماعی درگیر دراین
منطقه، نقش امپریالیسم، جنبشهای ملی و جنبشهای کارگری میپرداخت. کشورهایی
که در این تحقیق مورد بررسی قرار گرفتند، شامل مصر، فلسطین، سوریه، لبنان و
عراق میشد. کلیف دستنوشتههایش را به زبان عبری نوشت. همسرش شانی نیز آن
را به انگلیسی ترجمه کرد.
این ترجمه در هفتادمین سال مقاومت در برابر اشغال
کلونیالیستی و امپریالیستی فلسطین توسط رژیم فاشیستی و صهیونیستی اسرائیل،
تقدیم میشود به همه کسانی که فلسطین برای آنها اسم رمز مقاومت است.
زنده باد مقاومت و سوسیالیسم!
پانوشت:
(۱) .
تولد ۱۹۱۷ – مرگ ۲۰۰۰
(۲) .
به دلیل گسست از صهیونیسم و نفرت از والدین نژادپرست خود و همچنین نام
«ایگائیل» که معنی تاریخی – عبری عرب ستیز دارد، در ابتدای جوانی نام خود
را به ایگل به معنی عقاب و سپس با تغییر کامل نام خانودگی ، خودش را «تونی
کلیف» نامید.
خشونت اسرائیل در کجا ریشه دارد ؟
وقتی که من به تجربیات خودم در فلسطین نگاه میکنم
، میتوانم نطفههای اولیه وحشت امروز را تشخیص دهم. صهیونیسم با جدایی
یهودی و اعتقاد به یک سرزمین یهودی، منجر به خشونت دولتی شد.
والدین من از پیشگامان صهیونیسم بودند. آنها سال ۱۹۰۲ از روسیه به فلسطین
آمدند تا به یک اجتماع صهیونیستی که تنها چند هزار نفر بود بپیوندند.
من یک صهیونیست رشد کردم، اما صهیونیسم هنوز شکل پلید خود را که ما امروز
میشناسیم نداشت.
همیشه یک شکاف اساسی بین صهیونیسم و اعراب وجود داشت. همان شکافی که
صهیونیستها را از انسانهای دیگر در کشورهای مبدأ آنها جدا میکرد.
وقتی که ما به روسیه در قرن ۱۹ نگاه میکنیم معنی این گفته واضحتر میشود.
در سال ۱۸۹۱ تزار الکساندر دوم به قتل رسید. در سال بعد راستهای افراطی
روس یک نسلکشی علیه یهودیان سازماندهی کردند; آنها میگفتند: «یک یهودی
را بکش و روسیه را نجات بده». سوسیالیستها با یک فراخوان برای اتحاد در
مبارزه با تزاریسم و راستها به آنها جواب دادند. اما یک جواب دوم هم وجود
داشت: صهیونیسم. صهیونیستها استدلال میکردند که «یهودیان نمیتوانند به
هیچ کس دیگری غیر از خودشان اعتماد کنند». و اولین یهودیان روس، روسیه را
به مقصد فلسطین ترک کردند. هر نسلکشی بعدی هر دو عکسالعمل را تولید
میکرد. عده ای به جنبش انقلابی پیوستند، عدهای دیگر جدایی را انتخاب
کردند.
از زمانی که صهیونیستها به فلسطین آمدند همچنان بر جدایی خود پافشاری
کردند.
صهیونیستها سرزمین عربی (زمینهای اعراب) را بدست گرفتند، و اغلب
مزرعهداران را وادار به تخلیه میکردند. و صهیونیستها بصورت سیستماتیک
هزاران تن از بیکاران عرب را مورد تبعیض قرار میدادند. اگرچه اعراب حداقل
%۸۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند، حتی یکی از آنها در مدرسه من وجود
نداشت.
والدین من صهیونیستهای افراطی بودند. اینطور پدرم نظرش را به من اظهار
داشت: «به صورت یک عرب فقط میتوان از میان شیار مگسک یک تفنگ نگاه کرد». من
هیچ وقت زیر یک سقف با یک عرب زندگی نکردم.
صهیونیستها سندیکای خودشان را سازماندهی کردند. هیستادروت(۱)،
دو صندوق سیاسی را تشکیل داد: یکی برای «دفاع از کار عبری» تاسیس شد، دیگری
برای «دفاع از تولیدات عبری». منابع این صندوقها صرف راهانداختن تجمع
برای جلوگیری از استخدام اعراب در شرکتهای یهودی و ممانعت از ورود تولیدات
عربی به بازارهای یهودی میشد. هیستادروت هیچوقت موی دماغ کسب و کار
شرکتهای صهیونیستی نشد.
در سال ۱۹۴۴ ما در نزدیکی بازار تل آویو زندگی میکردیم. صبح یک روز همسرم
یک مرد جوان را دید که سر صحبت را با تمام زنان در بازار باز کرد. کاری به
کار بعضیهایشان نداشت، ولی در عوض روی سبزیجات دیگر پارافین ریخت و تخم
مرغهایشان را شکست. همسرم که به تازگی از جنوب آفریقا آمده بود نمیتوانست
باور کند. او با اضطراب پرسید: چه اتفاقی دارد میافتد؟
موضوع خیلی ساده بود: آن مرد امتحان میکرد که کالاها عبری بودند یا عربی و
اگر تولیدات عربی بودند تخریب میکرد. آن زمان تعداد این رفتارها هنوز کم
بودند و تعدادی از صهیونیستها هنوز مثل چپها صحبت میکردند.انتشارات
صهیونیستی برای مثال از لنین و تروتسکی چاپ میکردند.
اما تضاد آشتیناپذیر با اعراب همچنان عمده باقیمانده بود. هیچ عربی هیچ
وقت نتوانست عضو جنبش کیبوتص
(۲) با زراعت
جمعی «سوسیالیستی» اش شود. اکثریت زمین تحت مالکیت یهودی به صندوق ملی یهود
تعلق داشت، که اساسنامه آنها اجاره دادن به اعراب را ممنوع کرده بود. به
این معنی که جمعیت عربی اصلی میباید از کل منطقه رانده شوند.
زمانیکه من در ۱۹۴۶ فلسطین را ترک کردم، تل آویو شهری با ۳۰۰,۰۰۰ جمعیت،
حتی یک ساکن عرب نداشت. تصور کنید ما وارد ناتینگهام شویم ؛ یعنی شهری در
حدود بزرگی تل آویو و حتی یک انگلیسی در آن پیدا نکنیم.
به طور واضح دشمنی صهیونیستها با اعراب وجود داشت. صهیونیستها_ اقلیتی که
به مسیر اکثریت اعتقاد نداشت_حمایت نیاز داشتند و به این علت همیشه در
جستجوی کمک قدرتهای امپریالیستی بودند که فلسطین را در کنترل داشتند. آغاز
آن محسوس نبود: رهبران صهیونیستی مکررا ً به حاکمان آلمان شرح میدادند که
به نفعشان است اگر صهیونیسم در فلسطین رونق گیرد.
زمانیکه بریتانیای کبیر در سال ۱۹۱۷ فلسطین را اشغال کرد، رهبران صهیونیستی
به بالفور وزیر خارجه محافظهکار آنها نامه نوشتند و به او توضیح دادند یک
حضور صهیونیستی قوی در فلسطین به نفع بریتانیای کبیر میشود. در حین جنگ
جهانی دوم زمانیکه واضح گشت که ایالات متحده آمریکا قدرت امپریالیستی اصلی
میشود، بویژه در خاورمیانه، رهبران صهیونیستی به سمت واشنگتن تغییر جهت
دادند.
صهیونیستها اگرچه برای فروش نبودند ، ولی همیشه با کمال میل آمادۀ اجیرشدن
بودند. منطق جداسازی صهیونیستی از خلق غیر یهودی چه در روسیه چه در لهستان
و فلسطین منجر به وابستگی به امپریالیسم شد. عروج ناسیونال سوسیالیسم آنرا
به طور قطعی همراهی کرد. سرمایه بزرگ آلمانی از هیتلر حمایت کرد نه از ترس
یهودیان بلکه از ترس طبقه کارگر آلمانی. هم یهودیان و هم طبقه کارگر آلمان
قربانیان هیتلر بودند.
بالاترین وظیفه برای سوسیالیستهای انقلابی میبایستی این میبود که مبارزه
طبقه کارگرعلیه نازیها را سازماندهی میکردند. صهیونیستها تمایل برای این
مقصود نداشتند. آنها میگفتند: «یهودیان قربانیان هیتلر هستند» و اتهام
میزدند که همه آلمانیها دشمنان یهودیان هستند.
زمانیکه کارگران آلمانی در سال ۱۹۳۳ بدون مقاومت توسط هیتلر شکست داده
شدند، صهیونیسم بیاندازه قدرتمند شد. وقتی یک جنبش شتاب خاصی میگیرد
نمیتوان آنرا متوقف کرد، مگر بوسیله یک جنبش جدید که خیلی بزرگتر از آن
باشد. وقتی که یهودیان به آلمانیها نمیتوانستند اعتماد کنند، پس طبیعتاً
تنها راه حل به نظر رسیده یک دولت قدرتمند صهیونیستی بود.
در فلسطین درعین حال تجاوزات تهوع آور صهیونیستی همواره بیشتر میشد. در
سال ۱۹۴۸ حکومت اسرائیل بر اساس یک لشکرکشی تروریستی تاسیس خود را اعلام
کرد. که بواسطه آن هزاران فلسطینی از خانههای خود رانده شدند. تولد این
حکومت بوسیله یک نسلکشی «محدود » از ۲۴۰ انسان عادی در شرق دیر یاسین به
اجرا درآمد.
مردان، زنان و کودکان قتل عام شدند، عده ای هم زنده در چاه های آب دهکده
پرتاب شدند. آنجا مکانی بود که من خیلی خوب میشناختم، فقط چند کیلومتر با
محل زندگی من فاصله داشت. اعراب تنها کسانی نبودند که از آن به بعد برای آن
[م.دیریاسین] مجبور به پرداخت تاوان بودند. جستجوی مداوم اسرائیل برای متحد
پیدا کردن آن را تبدیل به تأمینکنندۀ تسلیحات نظامی متحجرترین رژیمهای
جهان کرد.
موشه دایان وزیر دفاع اسرائیل در سال ۱۹۶۶ دوماه در ویتنام جنوبی به سر برد
و به دولت دست نشانده آمریکایی مشاوره میداد. اسرائیل به شیلی تحت حاکمیت
دیکتاتور پینوشه اسلحه ارسال میکرد، اسرائیل همچنین به رژیم نژادپرست یان
اسمیت در رودزیا (زیمباوه امروزین) و همه کشورهای دیگر که جیمی کارتر رییس
جمهور آمریکا به دلیل نقض حقوق بشر علیه آنها تحریم تسلیحاتی وضع کرده بود،
اسلحه ارسال میکرد.
سرویس اطلاعاتی اسرائیل به شاه ایران مشاوره میداد، در حین اینکه
دانشمندان شاه به همراه دولت آپارتاید آفریقای جنوبی تسلیحات اتمی را گسترش
میداد. عده ای امروز تأکید دارند که ستم دیدن همیشه به ترقی منجر میشود.
یهودیان بطرز وحشتناکی تحت ستم بودند، اما هیچ تضمینی برای آن وجود نداشت
که آنها مترقی و یا انقلابی شوند. در عوض ستمی که همراه با ناتوانی باشد،
منجر به ارتجاع میشود. از آنجا که هسته صهیونیسم گسستن از همه نیروهای
پیشرو معنی میداد- از نیروهای انقلابی در روسیه گرفته تا نیروهای ضد
امپریالیستی در خاورمیانه- این نتیجه از پیش تعیین شده بود.
در سال ۱۹۳۵ نمیتوانستم تصور کنم که صهیونیستها مردم عادی را بکشند؛ آنها
اعراب را مورد تبعیض قرار میدادند، نه بیشتر. اما در دنیای دشوار امروز هر
شکافی گسترده تر و عمیق تر میشود و شکاف گسستن یهودیان منجر به این وحشتی
میشود که ما آنرا در لبنان دیدیم(۳).
این وحشیگری در منطق صهیونیسم قرار دارد. من از این میترسم که ما خیلی بدتر
از این از یهودیان بتوانیم انتظار داشته باشیم.
کارگران یک راه حل برای ارائه دارند!
طبقه کارگر عرب در خاورمیانه، یک تنه دسترسی به
اقتداری دارد که مانع صهیونیسم شود و امپریالیسم را شکست دهد. دولتهای
موجود قادر به انجام آن نیستند.
به علت منافع نفتی، پادشاهی عربستان سعودی یک مرید بی قید و شرط ایالات
متحده آمریکا است.
رژیم اسد در سوریه بی ثبات و فاسد است و وابسته به اعانه سعودیها. در حین
اینکه رژیم مصر خود را روی شانه میلیونها کارگر و دهقان فقیر سر پا نگاه
میدارد. میلیونها کارگر در حلبیآبادها زندگی میکنند و میلیونها دهقان از
بدترین مصیبتها رنج میبرند، چراکه آنها حتی دسترسی ابتدایی به آب تمیز یا
لوله کشی ندارند.
این رژیمها هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند و نمیتوانند با هیچ کس مبارزه
کنند، چه برسد به مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم. سازمان آزادی بخش
فلسطین ( PLO ) به پول سعودیها وابسته است، و زنده ماندن فیزیکی آنها به
سوریه وابسته است. تمام شجاعت چریکهای PLO ، نمیتواند هیچ راهی برای خروج
از این بن بست بیابد.
کارگران عرب کلید این بن بست هستند. طبقه کارگر مصر به تنهایی به بزرگی
طبقه کارگر روسیه در ۱۹۱۷ است. این کارگران قدرت تغییر خاورمیانه را در
اختیار دارند.
یادداشت مترجمان:
(۱) .
اتحادیه سراسری کارگران یهودی
(۲) .
نوعی «دهکده اشتراکی» است که ریشه در صهیونیزم و سوسیالیزم دارد. در
کیبوتص، همه کار میکند و همه از درآمد عمومی استفاده میکند. همه چیز
کیبوتص، مال همه اهالی آن جامعه است و در عین حال، مال هیچ یک از آنان
نیست. در کیبوتص «مالکیت خصوصی» وجود ندارد و مالکیت تنها «اشتراکی» است.
البته اشاره به طنز تونی کلیف در اینجا به واژه : «سوسیالیستی» اش، منظور
اساس ناسیونال سوسیالیستی کیبوتص است که این مزارع اشتراکی را براساس
وابستگی نژادی تنها برای صهیونیستها قابل استفاده بوده و اعراب را در میان
خود نمی پذیرفتند.
(۳).
اشاره به کشتار پناهندگان و آوارگان فلسطینی اردوگاه صبرا و شتیلا در ۱۶
سپتامبر تا ۱۸
سپتامبر ۱۹۸۲ و
در طول جنگ
داخلی لبنان است.
که با محاصره اردوگاه توسط ارتش اسرائیل به فرماندهی آریل شارون و بنیامین
نتانیاهو( وزیر دفاع و فرماندهی کل ارتش آن دوران اسرائیل ) آغاز و نیروهای
فالانژ لبنانی با ورود به اردوگاه اقدام به قتل عام پناهندگان غیر نظامی
که بیشتر زنان و کودکان بودند کردند. تعداد کشتهشدگان این کشتار تا ۳۵۰۰
نفر برآورد شدهاست.
|