انقلاب روسیه و مبارزات سیاهپوستان در ایالات متحده |
||
نویسنده: جیمز پ کانن نگارش: تابستان ۱۹۵۹
ترجمه: ژاله سهند منبع: نبرد برای سوسیالیسم در «سده آمریکایی»؛ اولین بار در مجله بین المللی نقد سوسیالیستی در تابستان ۱۹۵۹ با عنوان «انقلاب روسیه و جنبش سیاه پوستان آمریکا» منتشر شد. مجوز انتشار برای استفاده به صورت آنلاین توسط کتابهای مقاومت از طریق آرشیو اینترنتی جیمز پ کانن در سال ۲۰۰۳ فراهم شده است. در طی تمام ۱۰ سال اول كمونیسم آمریكایی، حزب درگیر مسئله سیاهپوستان بود و به تدریج به سیاستی متفاوت و برتر از آنچه که رادیكالیسم سنتی آمریكا بود، رسید. با این حال، در به یادآوری تفکرات منتشر شده من در این دوره ، مسئله سیاهپوستان در هیچ جایی به مثابه موضوع بحث و جدال داخلی بین جناح های اصلی مشاهده نمی شود. دلیل این امر این بود که هیچکدام از رهبران آمریکایی ازجانب خود هیچ ایده جدیدی درباره این مسئله حاد ارائه ندادند؛ و هیچ یک از جناحها، به این ترتیب، از هیچگونه تغییرات رویکردی، گرایشی و خط مشی ایکه به تدریج تا زمان پایان دهه اول حزب انجام گرفت، حمایت نکردند. مباحثات اصلی در مورد مسئله سیاهپوستان در مسکو انجام گرفت، و رویکرد جدید به مسئله درهمان جا بسط داده شد. در اوایل کنگره دوم کمینترن در سال ۱۹۲۰، "سیاهپوستان در آمریکا" نکته ای در دستور کار قرار گرفته، و بحثی اولیه در مورد این سؤال صورت گرفت. تحقیقات تاریخی به طور قطعی اثبات خواهد کرد که سیاست CP در مورد سیاهپوستان انگیزه اولیه خود را در مسکو به دست آورد، و همچنین این که تمامی بسط بیشتر این سیاست، تا و از جمله تصویب شعار "خود مختاری" در سال ۱۹۲۸ در مسکو انجام گرفت. تحت فشار و تهیج مستمر روسها در کمینترن، حزب در ۱۰ سال اول، فعالیت خود را در مورد مسئله سیاهپوستان شروع نمود؛ اما تعداد بسیار اندکی را توانست به طرف خود جلب نماید و تأثیر آن در جامعه سیاهپوستان ناچیز بود. از این رو می توان به آسانی این نتیجه گیری عملی را نمود که همه صحبت ها و زحمات مربوط به سیاست در آن دهه، از نیویورک تا مسکو، هیاهویی زیاد بر سر هیچ بود، و اینکه نتیجه مداخله روسیه کاملاً منفی بود. این شاید، ارزیابی متعارفی در این روزهای جنگ سرد باشد هنگامی که نفرت به همه چیزهای روسی جایگزینی متعارف برای عقیده سنجیده می شود. اما این تاریخی حقیقی نیست - نه بهیچوجه. ۱۰ سال اول کمونیسم آمریکایی برای قضاوت قطعی در مورد نتایج رویکرد جدید به مسئله سیاهپوستان که از طرف کمینترن به حزب آمریکایی تحمیل شد، مدت خیلی کوتاهی است. برخورد تاریخی به سیاست و فعالیت حزب کمونیست در مورد مسئله سیاهپوستان و تأثیر روسیه در شکل دادن به آن در ۱۰ سال اول هستیت این حزب، هرچند جامع و مفصل، نمی تواند کافی باشد مگر اینکه پژوهش در مورد آن در دهه آینده تخمین زده شود. برای حزب جوان تا ۱۰ سال اول طول کشید تا کارش را در زمینه ای که قبلاً کاوش نشده بود، نسبتاً شروع نماید. دستاوردهای توجه برانگیز در دهه ۳۰ را بدون اشاره به این دهه اولیه تغییر و جهت گیری مجدد، نمی توان درک نمود. در اینجاست که اقدامات و نتایج بعدی حاصل گردید. یک تحلیل جدی از کل فرآیندی پیچیده باید با این درک آغاز شود که کمونیستهای آمریکایی در اوایل دهه ۲۰، به مانند سایر سازمانهای رادیکال آن زمان و اوایلش، هیچ چیزی بجز یک تئوری پر نقص، یک نگرش نادرست و بی تفاوت و تبعیت چندی از سیاهان رادیکال و یا با تمایلات انقلابی نداشتند که کارشان را بر روی مسئله سیاهپوستان آغاز کنند. جنبش بدوی سوسیالیستی، که حزب کمونیست از آن شکل گرفت، هرگز نیاز به برنامه ای ویژه در مورد مسئله سیاهپوستان را به رسمیت نشناخت. به مسئله کاملا و به سادگی تنها به مثابه یک معضل اقتصادی، بخشی از مبارزات بین کارگران و سرمایه داران برخورد می شد؛ هیچ کاری در مورد مشکلات ویژه تبعیض و نابرابری از این ضلع سوسیالیسم نمی شد انجام داد. بهترین سوسیالیست های اولیه توسط دبز نمایندگی می شدند، که با همه نژادها دوستانه و کاملا عاری از تبعیضات بود. اما محدودیت دیدگاه این تهییج گر بزرگ در مورد این مسئله بدور از ساده در بیانیه وی بیان شده است: "ما هیچ چیز خاصی برای ارائه به سیاهپوستان نداریم و نمی توانیم درخواست های جداگانه ای برای همه نژادها داشته باشیم. حزب سوسیالیست، حزب تمامی طبقه کارگر، بدون در نظر گرفتن رنگ ، حزب تمامی طبقه کارگر کل جهان است." (Ray Ginger: The Bending Cross) در آن زمان، این موضع بسیار پیشرفته ای به حساب می آمد، اما هیچ شرطی برای حمایت فعال از مطالبه ویژه سیاهپوستان برای کمی برابری در اینجا و در حال حاضر، یا در آینده ای قابل پیش بینی، در مسیر سوسیالیسم معین ننمود. و دبز حتی، با فرمول کلی خود که فاقد نکته ای اساسی بود- مسئله حیاتی همیشه حاضر تبعیض علیه سیاهپوستان را به هر طرفی که آنان سوق داده شدند - مثل همه موارد دیگر، در این مورد بسیار برتر از ویکتور برگر (Victor Berger) بود که رک و راست طرفدار تفوق نژادی سفید پوستان بود. این خلاصه یک عقیده رسمی ازسرمقاله برگر است که در روزنامه میلواکی اش، پیشرو سوسیال دمکرات آمده است: "نمی توان شکی داشت که سیاهپوستان و مالچوها نژاد پست تری را تشکیل میدهند. این "سوسیالیسم میلواکی" در مورد مسئله سیاهپوستان بود، که ایچنین توسط رهبر- رئیس نادان و گستاخش توضیح داده شده است. یک سیاه آزار و اذیت شده نمی تواند بخوبی آنرا با آبجو میلواکی خود مخلوط کند، حتی اگر پنج پنی داشته باشد و بتواند سالن یک مرد سفیدپوست را پیدا کند که در آن بتواند یک لیوان آبجو بنوشد - در انتهای پشت بار. شوونیسم بی پرده برگر هرگز موضع رسمی حزب نبود. سوسیالیستهای دیگری نیز وجود داشتند، به مانند ویلیام انگلیس والینگ، که مدافع حقوق برابر برای سیاهپوستان، و یکی از بنیانگذاران انجمن ملی پیشرفت و ترفیع افراد رنگین پوست در سال ۱۹۰۹ بود. اما چنین افرادی اقلیتی اندک در میان سوسیالیست ها و رادیکال های قبل از جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه بوند. بی کفایتی سیاست سنتی سوسیالیستی در مورد مسئله سیاهپوستان به طور گسترده توسط مورخان جنبش، ایرا کیپنیس و دیوید شانون (Ira Kipnis and David Shannon) ثبت شده است. نگرش عمومی و غالب حزب سوسیالیست نسبت به سیاهپوستان توسط شانون به شرح زیر است: "آنان در حزب مهم نبودند، حزب تلاش خاصی برای جذب اعضای سیاهپوست انجام نداد، و حزب اگرچه نه واقعا خصمانه، اما عموما بی علاقه به تلاش سیاهپوستان برای بهبود جایگاه خود در جامعه سرمایه داری آمریكا، بود." و بعلاوه: " حزب اعتقاد داشت كه تنها راه نجات سیاه پوستان همانا به مثل تنها راه نجات سفیدپوستان:" سوسیالیسم" است." در ضمن این، در مورد مسئله سیاهپوستان به این ترتیب هیچ کاری نمی توان انجام داد و هرچه کمتر در مورد آن گفته شود بهتر است. آن را به زیر فرش جارو کنید. یک چنین چیزی موضع گیری سنتی بود که حزب اولیه کمونیست از جنبش پیشین سوسیالیستی که از آن به وجود آمده بود به ارث برده بود. سیاست و عمل جنبش اتحادیه کارگری از این هم بدتر بود. IWW، هیچ کسی را به دلیل "نژاد، رنگ یا عقیده" از عضویت منع ننمود. اما اتحادیه های مسلط در قدرت AFL، تنها با چند مورد استثنا، اتحادیه های شغلی سفیدپوستان خالص بودند. آنها همچنین چیز ویژه ای برای ارائه به سیاهپوستان نداشتند؛ هیچ چیزی، در واقع. تفاوت - و آن یک تفاوتی عمیق بود- مابین حزب کمونیست دهه ۲۰ و اجداد سوسیالیستی و رادیکالش، که با بریدن از سنتش برجسته گردید. کمونیستهای آمریکایی در روزهای نخستین، تحت تأثیر و فشار روسها در کمینترن، به آهستگی و با دردناکی یاد گرفتند که نگرش خود را تغییر دهند؛ که خود را با تئوری نوین مسئله سیاهپوستان به مثابه یک مسئله ویژه شهروندان طبقه دوم بطور مضاعف استثمار شده، که نیاز به برنامه ای از خواسته های ویژه داشت که به مثابه بخشی از برنامه ای کلی بود، وفق دهند- و شروع به انجام کاری در مورد آن بنمایند. اهمیت واقعی این تغییر عمیق، در تمام ابعاد آن، نمی تواند بصورت بسنده ای با نتایج حاصل شده در دهه ۲۰ ارزیابی شود. ۱۰ سال اول باید به طور عمده به مثابه دوره مقدماتی تجدید نظر و بحث و تغییر نگرش و سیاست در مورد مسئله سیاه پوستان در نظر گرفته شود- تا فعالیتهای آینده در این زمینه را رقم بزند. اثرات این تغییر و آماده سازی بوجود آمده شده با مداخله روسیه در دهه ۲۰، در دهه آینده خود را به طرزی انفجاری نمودار نمود. شرایط کاملاً مساعد برای تهییج و سازماندهی رادیکال در میان سیاهپوستان، که توسط رکود بزرگ ایجاد شده بود، حزب کمونیست را آماده حرکت در این زمینه، هنگامی که تا بحال هیچ سازمان رادیکال دیگری در این کشور انجام نداده بود، یافت. هر چیز جدید و مترقی ای در مورد مسئله سیاهپوستان از مسکو، بعد از انقلاب سال ۱۹۱۷، و در نتیجه انقلاب پدید آمد - نه تنها برای کمونیست های آمریکایی که مستقیماً پاسخ دادند، بلکه برای همه دیگران درگیر در این مسئله. کمونیستهای آمریکایی، خودشان هرگز به چیزی جدید یا متفاوت از موضع سنتی رادیکالیسم آمریکایی در مورد مسئله سیاهپوستان فکر نکرده بودند. آنان همانطور که نقل قول های فوق از تاریخچه های کیپنیس و شانن نشان می دهد، از نظر تئوری بسیار ضعیف و در عمل هنوز هم ضعیف تر بودند. فرمول ساده گرایانه اینکه مسئله سیاهپوستان صرفاً اقتصادی بود، بخشی از مشکل کار و سرمایه، هرگز در میان سیاهپوستان حریقی ایجاد ننمود- که بهتر از این میدانستند اگرچه آنان چنین چیزی را نگفتند؛ آنان مجبور بودند که هر روز و هر ساعت با تبعیضی بیرحمانه زندگی کنند. هیچ چیز نا محسوس و پنهانی در مورد این تبعیض وجود نداشت. همه می دانستند که به سیاهپوست همیشه بدترین ها میرسد، اما به سختی کسی به آن اهمیت می داد یا می خواست کاری انجام دهد تا تلاش کند آن را تعدیل یا تغییر دهد. ۹۰ در صد اکثریت جامعه سفید آمریکا، از جمله بخش طبقه کارگرش، شمال و همینطور جنوب، از تعصب علیه سیاه اشباع شده بودند؛ و جنبش سوسیالیستی این تبعیض را تا اندازه قابل توجهی منعکس می کرد – اگر چه در دفاع از آرمان برادری بشر، روش برخورد سوسیالیستی صامت و شکل گریز بخود گرفته بود. نظریه قدیمی رادیکالیسم آمریکایی در عمل به فرمولی برای عدم تحرک در جبهه سیاهپوستان، و - اتفاقاً – سپری راحت برای تبعیضات نژادی خفته خودشان، رادیکال های سفید، مبدل گردید. مداخله روسیه همه اینها را تغییر داد، و آن را به طرز چشمگیری، و برای بهتر شدن تغییر داد. حتی قبل از جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه، لنین و بلشویک ها بخاطر نگرانی های خود در مورد مشکلات ملل تحت ستم و اقلیت های ملی و حمایت قاطعانه از مبارزاتشان برای آزادی، استقلال و حق تعیین سرنوشت خود، متمایز از سایر گرایش های دیگر در جنبش سوسیالیستی و کارگری بین المللی بودند. استقلال و حق تعیین سرنوشت بلشویک ها صمیمانه و صادقانه این حمایت را به همه "مردم بدون حقوق برابر" دادند، اما هیچ چیز "انسان دوستانه ای" (philanthropic) در مورد آن وجود نداشت. آنها همچنین پتانسیل انقلابی بزرگی را در وضع و حال اقوام و ملل مظلوم تشخیص داده و آنها را به مثابه متحدین مهم طبقه کارگر بین المللی در مبارزات انقلابی علیه سرمایه داری در نظر داشتند. پس از نوامبر ۱۹۱۷ ، این دکترین جدید - با تأکید ویژه بر روی سیاهپوستان- با توانایی انقلاب روسیه در حمایتش از آن شروع به انتقال به جنبش کمونیستی آمریکا نمود. روسها در کمینترن با درخواستهای ناملایم و مصرانه از کمونیستهای آمریکایی شروع کرده و از آنان خواستند که تبعیضات ناگفته اشان را از خود بتکانند، به مشکلات ویژه و شکایات سیاهان آمریکایی توجه کرده ، همراه آنان به سر کار بروند و از آرمان آنان در جامعه سفید پوستان پشتیبانی نمایند. برای آمریكایی ها ، كه در سنتی متفاوت پرورانده شده بودند، طول کشید تا خود را با دکترین جدید لنینیستی تطبیق دهند. اما روسها هر سال پس از دیگر پیگیری کرده، مباحثات را انباشت کرده و فشار بر کمونیست های آمریکایی را افزایش دادند تا اینکه بلاخره آنان یاد گرفتند و تغییر یافتند و با جدیت به کار پرداختند. و تغییر نگرش کمونیست های آمریکایی، که تدریجا در دهه ۲۰ صورت گرفت، تأثیر عمیقی را در محافل بسیار گسترده تری در سالهای بعد به ثمر آورد. گسست حزب کمونیست از موضع سنتی رادیکالیسم آمریکایی در مورد مسئله سیاهپوستان با تغییرات عمیقی که در بین خود سیاهپوستان در حال رخ دادن بود، توام گردید. مهاجرت گسترده از مناطق کشاورزی جنوب به مراکز صنعتی شمال در طول جنگ جهانی اول بسیار تسریع شد و در سالهای بعدی نیز ادامه یافت. این امر وضعیت زندگی آنها را نسبت به آنچه در جنوب مرکزی داشتند، بهبود بخشید، اما نه به اندازه کافی تا حرمان جمع آمدن آنان در گتوها را جبران نموده و هنوز هم از هر طرفی در معرض تبعیض قرار گرفته باشند. جنبش سیاهان، به مثابه آنچه که در آن زمان بود، از جنگ جهانی اول، میهن پرستانه حمایت کرد "تا جهان را برای دموکراسی امن نگه دارد". و ۴۰۰۰۰۰ سیاهپوست در نیروهای مسلح خدمت کردند. آنها به وطن بازگشتند و به دنبال کمی پاداش دموکراتیک برای خود بودند، اما چیز زیادی در هیچ کجا نتوانستند پیدا نمایند. روحیه جدید خود ابرازگری اشان با آمار افزون یافته کیفردهی و یک سری شورش های نژاد پرستانه در سراسر کشور، شمال و همینطور درجنوب پاسخ داده شد. همه اینها با همدیگر- امیدها و ناامیدیها، روحیه جدید خودابرازگری و انتقام گیری های سبعانه - در پیدایش جنبش جدید در حال شکل گیری سیاهپوستان نقش داشتند. با گسست صریح از سنت سازشگری با موصع فرومایگی در یک جهان مرد سفید پوست بوکر تی واشینگتون (Booker T. Washington)، نسل جدیدی از سیاه پوستان فشار آوری برای خواسته های خود برای برابری را آغاز نمودند. آنچه كه جنبش نوین در حال شکل گیری سیاهپوستان آمریکایی - یك اقلیت ۱۰ درصدی - به آن بیشترین نیاز را داشت، و تقریباً كاملاً فاقد آن بود، حمایت مؤثر جامعه سفید پوست به طور اعم و جنبش كارگری، متحد ضروری آن، بطو اخص بود. حمایت مهاجمانه حزب کمونیست از جنبش سیاهپوستان و فراخواندن متحدین توده های سیاهپوست و جنبش کارگری مبارز، به مثابه عاملی کاتالیستی در زمانی مناسب وارد شرایط جدید گردید. این حزب کمونیست و نه هیچ کسی دیگر بود که پرونده های هرندون و اسکاتسبورو (Herndon and Scottsboro) را به مسائلی ملی و جهانی مبدل کرده و اوباش کیفرخواه -حقوقی Dixiecrat را به موضعی دفاعی نشاند- برای اولین بار از زمان فروپاشی دوره بازسازی. فعالان حزبی رهبری مبارزات و تظاهرات ها بعهده گرفتند تا توجه عادلانه سیاه پوستان بیکار در دفاتر امداد و هدایت را جلب نمایند، و اثاثیه سیاهپوستان از خانه بیرون رانده شده را به آپارتمان های خالی اشان باز گردانند. این حزب کمونیست بود که به طور مدللی در سال ۱۹۳۲ سیاهپوستی را به عنوان معاون رئیس جمهور نامزد نمود- عملی که هیچ حزب رادیکال یا سوسیالیست دیگری تاکنون به فکر انجام دادن آن نبوده است. با چنین چیزها واقدامات و تهییجات مشابه ای در دهه ۳۰، حزب همه محافل کم و بیش لیبرال و مترقی سفید پوستان اکثریت را به تکان در اورد و آغاز به ایجاد تغییری بنیادی در نحوه نگرش به مسئله سیاهپوستان نمود. هم زمان، حزب به یک فاکتوری واقعی در میان سیاهپوستان تبدیل گشت و سیاهپوستان خود در وضع و حالشان و یافتن اعتماد به نفس پیشرفت نمودند - تا حدودی در نتیجه تهییجات تهاجمی حزب کمونیست در مورد این مسئله. بدور از حقیقت نیست که گفت: کمونیست ها تبرخود را داشتند که بکوبند. تمام تهییجات برای حقوق سیاهپوستان به مثابه دانه ای برای آسیاب جنبش سیاهان عمل نمود؛ تا حالا- و در آن زمان تهییج کمونیستها بسیار پرانرژی تر و مؤثرتر از دیگران بود. این تحولات جدید به نظر می رسد که حاوی پیچیدگی متناقضی باشند، که تا آنجایی که من می دانم هرگز با آن مقابله و یا تشریح نشده است. گسترش نفوذ کمونیستی در جنبش سیاهپوستان در دهه ۳۰ اتفاق افتاد، با وجود آنکه یکی از شعارهای نوینی بود که توسط کمینترن به حزب تحمیل شد - شعار "خودمختاری" – در موردی که برایش بیشترین هیاهو انجام گرفت و بیشترین تزها و قطعنامه ها نوشته شد، و حتی به مثابه شعاری اساسی نیز تبلیغ گردید، هرگز به نظر نرسید که متناسب با وضعیت واقعی باشد. در جامعه سیاهپوستان، شعار "خودمختاری" پس از فروپاشی جنبش جدایی طلبانه به رهبری گاروی، پذیرشی اندک یا مقبولیتی اصولی پیدا نکرد. روند آنان عمدتاً به سمت ادغام، با حقوق برابر بود. در عمل، CP ازروی این تضاد جهید. هنگامی که حزب شعار "خودمختاری" را تصویب کرد، تهییجات تهاجمی خود را برای برابری و حقوق سیاهان در همه جبهه ها کنار نگذاشت. برعکس، این تهییجات را تشدید کرده و گسترش داد. این چیزی بود که سیاهپوستان می خواستند بشنوند، و این همان چیزی است که تفاوت بوجود آورد. این تهییج و اقدام CP تحت شعار اخیر بود که نتایج را بدون کمک، و احتمالاً علیرغم شعار غیرمحبوب "خودمختاری" و تمام تزهایی که برای توجیه آن نوشته شده بود، به ارمغان آورد. کمونیست ها به استالینیسم روی آوردند، در "دوره سوم" رادیکالیسم افراطی، فعالیت خود را در زمینه سیاهپوستان با همه عوامفریبی ناراست، اغراق و تحریفاتی که مخصوص انان و جدا نشدنی از آنان بود به پیش بردند. اما علیرغم آن، درخواست اساسی برای رسیدن به حقوق برابر بکار بسته شد ودر جامعه سیاهپوستان انعکاس یافت. برای اولین بار از زمان براندازی طلبان، سیاهپوستان یک گروه مهاجم و انقلابی پویا و انقلابی از سفید پوستان را که از آرمان انان حمایت می کردند را مشاهد کردند.این بار نه چندان انسانهای نیکوکار و لیبرالهای رنگ پریده، بلکه استالینیست های سفت و سخت پیشروی دهه ۳۰، در راس یک جنبش رادیکال بزرگ و در حال صعود که از رکود اقتصادی ناشی گردیده بود. قدرت محرکی در آن روزها در آنها وجود داشت و این امر در بسیاری از پهنه های زندگی آمریکایی احساس می شد. اولین پاسخ بسیاری از سیاه پوستان مطلوبانه بود؛ واعتبار حزب به مثابه یک سازمان انقلابی که با اتحاد جماهیر شوروی شناسایی میشد، احتمالاً بیشتر از انکه یک مانع باشد، یک کمک بود. قشر بالایی سیاهپوستان، در جستجوی احترام، تمایل به دوری جستن از هر چیز رادیکال داشت؛ اما اعضای پایینی، فقیرترین فقیران که چیزی برای از دست دادن نداشتند، بی ابا بودند. حزب هزاران عضو را در دهه ۳۰ بخود جذب کرد، و برای یک مدتی، به یک نیرویی واقعی در جامعه سیاهپوستان مبدل شد. علت قانع کننده اش سیاستش در مورد موضوع حقوق برابر و نگرش کلی آنان بود که آنها از روسها آموخته بودند، و فعالیت آنان بر روی خط جدید بود. در دهه ۳۰، نفوذ و عملیات حزب کمونیست به طور کلی محدود به موضوع "حقوق مدنی" نبود. آنها همچنین برای تغییر شکل دادن جنبش کارگری و کمک به آنکه کارگران سیاهپوست در آن جایگاهی بیابند که قبلاً انکار شده بود، قدرتمندانه عمل نمودند. کارگران سیاهپوست خودشان، که سهم خود در مبارزات بزرگ برای ایجاد اتحادیه های جدید را اعطا کرده بودند، بیشتر از هر زمان دیگری بر خواسته های خود فشار می آوردند. آنها اما به کمک نیاز داشتند، آنها نیازبه متحدین داشتند. انقلابیون حزب کمونیست در مرحله بحرانی روزهای شکل گیری اتحادیه های جدید وارد این نقش شدند. سیاست و تهییجات حزب کمونیست در آن زمان ده دفعه بیشتر از هر کار دیگری عمل نمود تا به کارگران سیاهپوست کمک کند تا حداقل به یک مرتبه جدید نیمه شهروندی در جنبش کارگری نوین که دردهه ۳۰ تحت پرچم CIO ایجاد شده بود، صعود نمایند. مرسوم است که پیشرفت جنبش سیاهپوستان و تغییر افکار عمومی را به نفع دعویانش به تغییرات ناشی از جنگ جهانی اول نسبت داد. اما بزرگترین چیزی که از جنگ جهانی اول به ثمر رسید، رویدادی که همه چیز را تغییر داد، از جمله چشم انداز سیاهپوستان آمریکایی را، انقلاب روسیه بود. تأثیر لنین و انقلاب روسیه، حتی اگرچه بعداً توسط استالین خوار و تحریف شد و سپس از طریق فعالیت های حزب کمونیست در ایالات متحده فیلتر شد، بیشتراز هرتاثیر گذارنده ای دیگر ازهر منبعی به شناخت و همچنین کمابیش پذیرش کلی مسئله سیاهپوستان به مثابه یک مشکل خاص جامعه آمریکایی کمک نمود - مشکلی که نمی توان بسادگی آن را تحت عنوان کلی تعارض بین کار و سرمایه رده بندی کرد، به آنگونه ای که در جنبش پیشین رادیکال کمونیست بود. اضافه می کند این چیزی را ، اما نه چندان، که بگوییم حزب سوسیالیست، لیبرال ها و رهبران کمابیش مترقی با تعاریف جدید همراه گشتند و از مطالبات سیاهپوستان حمایت نمودند. این تنها کاری است که آنها انجام داده اند؛ آنها همراه گشتند. آنها هیچ نظریه و سیاستی مستقل و کارا از خود نداشتند؛ آنها آن را از کجا می گیرند- از عقل و خرد خود؟ بندرت. در نتیجه همه آنان درمورد این مسئله در دهه ۳۰ دنباله رو حزب کمونیست بودند. تروتسکیستها و سایر گروههای مخالف رادیکال- که آنها نیز از روسها آموخته بودند – آنچه را که توانستند در مبارزه برای حقوق سیاهپوستان انجام دهند، ارائه کردند؛ اما استالینیست ها، که بر جنبش رادیکال مسلط بودند، در عرصه سیاهپوستان نیز مسلط شدند. هر چیز نوینی در مورد مسئله سیاهپوستان از مسکو آمد - بعد از آنکه انقلاب روسیه آغاز به غرش درآوردن خواسته های خود برای آزادی و برابری همه اقلیت های ملی در سراسر جهان نمود، برای همه مردمان مورد نظر و همه نژادها - برای همه تحقیرشدگان و مطرود گشتگان زمین. این تندر هنوز در حال چرخش است، بلندتر از همیشه، آنگونه که سر صفحه های روزانه گواهی می دهند. کمونیستهای آمریکایی در ابتدا و با بیشترین قاطعیتی به دکترین نوین از روسیه آمده پاسخ دادند. اما مردم سیاهپوست و بخشهای قابل توجهی از جامعه سفید پوستان آمریکا به طور غیرمستقیم پاسخ دادند، و هنوز هم پاسخ می دهند - چه آن را تشخیص بدهند یا نه. رهبران رسمی کنونی جنبش "حقوق مدنی" سیاهپوستان آمریکایی، بیشتر از اندکی متعجب گردیده از گسترش مبارزات نظامی اش و حمایتی که از جمعیت سفیدپوستان کشور می گیرند، به سختی حدس می زنند که تا چه اندازه ای این جنبش رو به طغیان مدیون به انقلاب روسیه است که همه آنان وطن پرستانه آن را رد می نمایند. عالیجناب مارتین لوتر کینگ، در زمان نبرد برای بایکوت مونتگمری اظهار داشت که جنبش آنها بخشی از مبارزات جهانی مردمان رنگین پوست برای استقلال و برابری بود. او باید اضافه میکرد که انقلابهای استعماری که در واقع متحدین قدرتمند جنبش سیاهپوستان در آمریکا هستند، انگیزه آغازین خود را از انقلاب روسیه بدست آوردند - و با هستی ادامه دار انقلاب در فرم اتحاد جماهیر شوروی و چین نوین تهییج و تقویت می شوند، آنجایی که امپریالیسم سفید به طور ناگهانی "شکست خورد". غیرمستقیم، اما از همه قانع کننده تر، خشمگین ترین ضد شوراها، در میان آنان سیاستمداران لیبرال و رهبران رسمی کارگران، به این شهادت میدهند وقتیکه می گویند: رسوایی Little Rock و چیزهایی از این دست نباید رخ دهد زیرا به تبلیغات کمونیستی در میان مردم پوست سیاه کشورهای مستعمره کمک می نماید. ترس آنها از "تبلیغات کمونیستی" ، به مانند ترس برخی دیگر از خداوند ، آنان را با تقوا میکند. در حال حاضر برای رهبران کارگران و لیبرال ها - در شمال – متعارف است که با مبارزه سیاهپوستان برای چند حقوق ابتدایی به مثابه عملی انسانی همدردی نمایند. این کار درستی است که انجام داد، نشانه خرد متمدن است. حتی تندروهای سابق، به نوعی به "لیبرالهای" ضد کمونیستی تبدیل شده اند – نوعی بسیار ضعیف - اکنون همه افتخارانه "محق هستند" در حمایت رسمی اشان از "حقوق مدنی" و مخالفتشان با جدایی سیاهپوستان و سایر انواع دیگر تبعیضات.اما چگونه همه آنها به این مسیر رسیدند؟ هرگز برای لیبرال های امروزی این سؤال پیش نمی آید که چرا نسل قبلی همتایانشان - با چند مورد استثنائی قابل توجه فردی - هرگز به این نگرش جدید و روشنگرایانه نسبت به سیاهپوستان فکر نکرده بودند قبل از آنکه لنین و انقلاب روسیه، گاری سیب دکترین قدیمی تثبیت شده و نارضایتانه پذیرفته شده جدا اما -غیر برابرشان را واژگون نماید. لیبرال ها و مقامات کارگری ضد کمونیست آمریکایی اینرا نمی دانند، اما برخی از تاثیرات روسیه که آنها از آن متنفرند و بسیار وحشت دارند حتی از آنان زدوده شده است. البته ، همانطور که همه می دانند، بالاخره استالینیست های آمریکایی مسئله سیاهپوستان را به خرابی کشاندند، همانگونه که آنان هر مسئله دیگری را به خرابی کشاندند. آنها در طی جنگ جهانی دوم، مبارزه برای حقوق سیاهپوستان را در خدمت به سیاست خارجی استالین، فروختند- همانگونه که آنها کارگران اعتصابی آمریكایی را فروختند، و به همین دلیل اساسی به پیگرد قانونی (Smith Act trial) تروتسكیستها در مینیاپولیس در سال ۱۹۴۱، ریشه دواندند. همه هم اکنون این را می دانند. سرانجام مرغ ها به خانه آمدند تا بیاسایند، واستالینیست ها خودشان فشار را احساس نمودند كه به بعضی از خیانت ها و بعضی از شرمساری هایشان اعترافی عمومی نمایند. اما به نظر می رسد هیچ چیز، نه اعتراف به ندامت برای جرایمی که نمی توان آنها را پنهان نمود و نه بالیدن به فضایل قبلی که دیگران تمایلی به بخاطر سپردنشان ندارند، نمی توانند به آنها مساعدت نمایند. حزب کمونیست یا به اصطلاح آنچه از آن باقی مانده است، چنان بی اعتبار و مورد تنفر واقع شده است که امروز اندکی یا هیچ تقدیر و اعتباری بخاطر فعالیت خود در حوزه سیاهپوستان در آن روزهای نخستین نمی تواند دریافت نماید- موقعییکه بطور گسترده، و بطور کلی پیامدهایی مترقی داشت.
این وظیفه من یا غرض من نیست که به آنها کمک نمایم. تنها هدف این بررسی متراکم این است که چند واقعیت را در مورد روزهای ابتدایی کمونیسم آمریکایی بدرستی نشان دهم- به واسطه کمک به دانش آموختان پژوهنده نسل جدید که می خواهند تمام حقیقت را بدانند، در هر حال شاید خس و خاشاکی بیافتاد پایین و ازآن چیزی بیاموزند. سیاست جدید در مورد مسئله سیاهپوستان که در ۱۰ سال اول کمونیسم آمریکایی از روسها آموخته شده بود، حزب کمونیست را در دهه ۳۰ قادر نمود تا نهضت مردمان سیاهپوست را به پیش ببرد؛ و تأثیر خود در میان آنان را به مقیاسی که جنبش رادیکال هرگز قبل از آن به آن نزدیک نشده بود، گسترش دهند. اینها واقعیتهای تاریخ هستند؛ نه تنها تاریخ کمونیسم آمریکایی ، بلکه تاریخ مبارزات سیاهپوستان برای رهایی نیز هست. برای آنانی که به آینده نگاه می کنند، این واقعیت ها مهم هستند؛ پیش بینی چیزهای که می آیند. استالینیستها با فعالیت مبارزه جویانه خود در سالهای اولیه، انگیزه بزرگی به جنبش جدید سیاهان دادند. سپس، خیانت آنها به جنبش سیاهپوستان در جنگ جهانی دوم، مسیر را برای یک اینچ در یک وقت مرحله گرایان، که از ان زمان جنبش بی چالشی را رهبری می نمودند، مهیا نمود. سیاست مرحله گرایی وعده دادن به رهاسازی سیاه پوست در چارچوب سیستم اجتماعی ای که او را زیر سلطه می آورد و تحقیر می کند، عملی نیست. به ریشه مشکل نمی پردازد. آمال و آرزوهای مردم سیاهپوست بسیارعالی است و به همینگونه انرژی وعواطفی را که در مبارزات خود صرف می کنند. اما دستاوردهای مشخص مبارزات آنان تا به امروز بسیار ناچیز است. آنها چند اینچ به دست آورده اند، اما هدف برابری واقعی، فرسنگها و فرسنگها دور است. حق اشغال صندلی ای خالی در اتوبوس؛ نشانه اختلاط تعداد معدودی از کودکان سیاهپوست در چند مدرسه دولتی؛ چند جای باز برای افرد سیاهپوست در دفترهای دولتی و برخی مشاغل؛ حقوق استخدامی عادلانه نوشته شده، اما عمل نشده؛ حقوقی که بطور رسمی و قانونی، برابری را به رسمیت شناخته و در عمل در هر چرخشی انکار می شود - این روشی است که امروز جریان دارد، ۹۶ سال پس از ابلاغ آزادی. تغییر چشمگیری در نگرش و خواسته های جنبش سیاهپوستان از زمان (Booker T. Washington) به وجود آمده است، اما هیچ تغییر اساسی ای در وضعیت واقعی آنها ایجاد نشده است. این تضاد، در حال ایجاد یک انفجار دیگر و تغییری دیگر در سیاست و رهبری است. در مرحله بعدی توسعه خود، جنبش سیاهپوست آمریکایی مجبور خواهد شد تا به یک سیاست مبارزانه تر از مرحله گرایی روی بیاورد و به دنبال متحدین قابل اتکا تر از سیاستمداران سرمایه داری در شمال که با Dixiecrats جنوب متحد هستند، باشد. سیاه پوستان، بیش از هر کس دیگری در این کشور، دلیل و حق دارند که انقلابی باشند. یک حزب صادق کارگری از نسل جدید، این پتانسیل انقلابی مبارزه سیاهپوستان را به رسمیت خواهد شناخت، و برای یک اتحاد نبرد مردم سیاه پوست با جنبش کارگری در یک مبارزه انقلابی مشترک علیه سیستم اجتماعی فعلی فراخوان خواهد داد. اصلاحات و امتیازات، بسیار مهمتر و شاخص تر از آنچه که هم اکنون بدست آمده است، فرآورده های جانبی این اتحاد انقلابی هستند. برای آنها در هر مرحله ای از مبارزه جنگیده شده و به آن نائل خواهند گشت. اما جنبش نوین نه با اصلاحات متوقف خواهد شد و نه با امتیازات راضی خواهد گشت. نهضت مردم سیاهپوست و نهضت کارگر مبارز، متحد و هماهنگ شده توسط یک حزب انقلابی، مسئله سیاهان را به تنها روشی که قابل حل است- با یک انقلاب اجتماعی حل خواهد نمود. نخستین تلاش های حزب کمونیست به همراه این خطها، یک نسل پیشین به رسمیت شناخته شده و بخود اختصاص داده خواهد شد. حتی تجربه خیانت استالینیستی به هدر نخواهد رفت. خاطره این خیانت یکی از دلایلی است که استالینیست ها دفعه دیگر فرماندگان نخواهند بود.
https://www.marxists.org/archive/cannon/works/1959/black.htm
|
||